شانزدهمین هفتۀ فیلم و عکس مراغه در دومین روز خود میزبان یکی از فیلمسازان و کارگردانهای برجسته کشور بود. این نشست روز سهشنبه 17 بهمنماه 1402 با همکاری انجمن سینمای جوانان ایران دفتر مراغه و ادارۀ فرهنگ مراغه پس از نمایش فیلمهای کوتاهی از فیلمسازان ایرانی و خارجی برگزار شد. در این کارگاه که با استقبال فیلمسازان جوان، عکاسان و علاقمندان فرهنگ و هنر شهر مراغه برگزار گردید، آثار عکاسی مهمی از ایشان به نمایش در درآمد.
علیرضا انصاریان متولد سال 1340 است و عکاسی بسیاری از فیلمهای عباس کیارستمی را در کارنامۀ هنری خود دارد. او مستندهای درخشانی نیز ساخته است که از این میان میتوان به مستندهای زخمه بر زخم، تمنای بودن و بیوک آقا اشاره نمود. علیرضا انصاریان در ابتدای این کارگاه به دوران دانشجویی خود در رشتۀ فیلم در دانشکده صدا و سیما اشاره کرد و افزود در آن دوران یکی از هدفهای اصلی من دستیاری و حضور در فیلمهای آقای کیارستمی بود تا بتوانم از تجربیات ایشان در فیلمسازی بهرهمند گردم. چون اعتقاد داشتم حضور در کنار کیارستمی برای من و خیلی از همکاران دیگرم به منزلۀ حضور در یک دانشگاه بزرگ است.
یک گروه کوچک اما با تجربه اولویت اصلی عباس کیارستمی
انصاریان اضافه میکند عباس کیارستمی در آن زمان کارگردان منتخب من بود. در دهۀ شصت کیارستمی همکاران بسیار معروف و با تجربهای داشتند مانند آقای کیومرث پوراحمد و آقای ابراهیم فروزش. ایشان معمولا عادت نداشت با جوانها کار کند. حتی زمانی که من همکار ایشان شدم، هنوز آقای پناهی و قبادی با ایشان همکاری نداشتند. قبل از همکاری با آقای کیارستمی فیلمهای کوتاه و مستند کوتاهی در حد امکانات شهرستان ساخته بودم. چون اوایل دهۀ شصت هنوز انجمن سینمای جوانان در ایران در شروع به کار نکرده بود و در ایران فقط دو دانشکدۀ فیلم وجود داشت. یکی دانشگاه هنر و یکی دانشکدۀ صدا و سیما. غیر از این دو مورد دیگر هیچ مرجعی برای علاقمندان جهت آموزش عکاسی و فیلمسازی وجود نداشت. من هم در سال 1363 کنکور هنر داده و از دانشکده صدا و سیما در رشتۀ کارگردانی قبول شدم. قبل از ورود به دانشکده صدا و سیما چندین بار تلاش کرده بودم که آقای کیارستمی را ملاقات کنم اما ایشان قبول نمیکردند و اصرار من را جدی نمیگرفتند. ایشان علاقهای به ملاقات با یک جوان تازهکار نداشتند و هر بار با یک بهانهای ملاقات انجام نمیشد.من هم کمکم ناامید میشدم و به خودم میگفتم چون ایشان با افراد بزرگی کار میکنند خیلی طبیعی است که من را جدی نگیرند. آقای کیارستمی یک عادتی که داشتند این بود که همیشه یک گروه مختصر و مفیدی را برای همکاری انتخاب میکردند. همیشه افرادی را انتخاب میکردند که هر کدام در دو-سه تخصص مختلف داشته باشند. مثلا اگر گروهشان چهار-پنج نفره بود، آن چهار-پنج نفر اندازه 20 نفر خروجی داشتند.
داستان ملاقات با عباس کیارستمی
انصاریان اضافه میکند اما من ناامید نشدم و بالاخره توانستم با یک عکس نظر آقای کیارستمی را جلب کنم. آن زمان آقای کیارستمی کارمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودند و اکثر فیلمهایشان را آنجا میساختند و تدوین میکردند. یک روز که من داشتم از کنار کانون رد میشدم، روی دیوار کانون پوستر اکران فیلم «خانه دوست کجاست» را دیدم که یک بچه با کولهپشتی ایستاده بود و داشت به آن پوستر نگاه میکرد. در کنار این بچه و پوستر یک درخت پاییزی بود و جلوی اینها هم یک تابلو بود که نشان میداد ته کوچه بنبست است. آنروزها چون عکاسی اجتماعی زیاد میکردم دوربین همراهم بود از لنز واید استفاده کردم و یک عکس از این کودک و پوستر و درخت و تابلو گرفتم. بعد از ظاهر کردن این عکس متوجه شدم عکس خیلی خوبی شده و کاش آقای کیارستمی هم این عکس را ببینند. با اینکه از دیدار آقای کیارستمی ناامید شده بودم اما با خودم گفتم درست است که نتوانستم با ایشان همکار شوم اما هر طور که شده باید این عکس را باید به دستشان برسانم تا این عکس را ببینند. من این عکس را قاب و کادوپیچ کردم و برای احتیاط نمونه کارهایم را نیز برداشتم و تصمیم گرفتم آخرین باری باشه که برای ملاقات ایشان میروم. اگر باز راهم ندادند دیگر کلا بیخیال همکاری با کیارستمی خواهم شد. دفتر آقای کیارستمی یک خانم منشی بود که چون چندین بار آنجا رفته بودم و برای ملاقات اصرار کرده بودم مرا میشناختند. به ایشان گفتم هدیهای برای آقای کیارستمی آوردم و متوجه هستم که سرشان شلوغ است و نمیخواهند کسی رو ببیند اما حداقل این هدیه را از من قبول کنند. از شانس من انگار آقای کیارستمی آن روز سرشان خلوت بود و خانم منشی بعد از صحبتی که با ایشان داشتند به من گفتند که آقای کیارستمی میخواهند شما رو ببینند.
با یک عکس با کیارستمی شروع به همکاری کردم
من خیلی خوشحال شدم و رفتم اتاق مونتاژ که با همکارانشان آنجا مشغول کار بودند. با وجود اینکه از ملاقات با آقای کیارستمی خیلی خوشحال بودم، اما از طرفی ناراحت هم بودم، چون بارها اجازه ملاقات نداده بودند. بالاخره آقای کیارستمی را در اتاق مونتاژ ملاقات کردم و به ایشان گفتم من همان کسی هستم که چند بار از شما درخواست ملاقات داشتم ولی قبول نکردین. آقای کیارستمی پرسیدند که تو چرا من رو انتخاب کردی؟ من جواب دادم فیلمهای شما رو دوست دارم و احساس نزدیکی میکنم با فیلمهای شما، چون حرفهای تازه ای برای گفتن دارند. پرسیدند از کدوم فیلم من رو شناختی؟ گفتم از فیلم مسافر. و درباره آن فیلم باهم صحبت کردیم. بعد از من پرسیدند آیا میدانی من با چه کسانی همکار هستم؟ البته من بعدها فهمیدم همۀ این سوالات هدفدار بودند و آقای کیارستمی میخواستند اطلاعات و اعتماد به نفس مرا محک بزنند. من هم اسم همکاران ایشان را گفتم. بعد پرسیدند تو که تازهکار و جوان هستی به نظرت آیا اگر همکار من باشی میتوانی به من کمک کنی و در فیلمهایم مفید باشی؟ من هم جواب دادم چرا که نه. مگر این همکاران شما از اول توی این سن بودند؟ آنها هم روزی جوان بودند. مگر قرار است ما وقتی که پیر میشیم بیاییم و دستیار کسی شویم؟
بعد از من درباره کارهایی که انجام دادهام پرسیدند و من درباره کارهایم توضیح دادم: مثلا فیلمهای انیمیشنگونۀ ماهی سیاه کوچولو از صمد بهرنگی و موش و گربه عبید زاکانی (تولید سال 1360) و همچنین مستند بمباران شهرها تولید سال (1365) . خیلی تعجب کردند. گفتند آخه چجوری این فیلم ها رو کار کردی؟ من هم جواب دادم که خودم زحمت کشیدم و با اینکه امکاناتی در شهرمون وجود نداشت یک چیزهایی یاد گرفتم و این کارها را انجام دادم. از من دربارۀ عکاسی پرسیدند و از نمونه کارهای عکاسیام رو دیدند و به ایشان گفتم که کار چاپ عکسها را هم خودم انجام میدهم. چون آن زمان کار ظاهرسازی و چاپ عکسهای رنگی واقعا تخصصی بود و ایشان از مشاهده نمونه کارهای چاپی من هم خیلی تعجب کردند و انتظار نداشتند در این حد تسلط داشته باشم. بالاخره اون عکسی که آماده کرده بودم به ایشان کادو دادم و عکس را نگاه کردند و به فکر رفتند. بعد پرسیدند این عکس رو کجا گرفتی؟ گفتم همینجا، همین دیوار کوچه پشت سر شما. گفتند من هر روز که از اینجا رد میشوم، پس چرا من این موقعیت عکس را ندیدم؟ گفتم به خاطر لنزی که استفاده کردم همه این المان ها وارد یک کادر شدند و نتیجه شده این عکس. چون توی دلم هنوز کمی از آقای کیارستمی ناراحت بودم، ناخودآگاه برگشتم به ایشان گفتم: در ضمن اگر قرار باشه هرکسی هر موضوعی رو ببینه دیگه اون عکس ارزش نداره. ارزش این عکس اونجاست که من دیدم و من از این موقعیت عکس گرفتم. اگر شما یا بقیه افراد هم این موقعیت رو میدیدن، دیگه ارزشی نداشت. وقتی این حرف رو زدم ایشون سکوت کردند و انتظار این حرف رو نداشتند. احساس کردم این حرفم بهشون برخورد. یعنی هرکسی بود نارحت میشد. اما بعد از مدتی سکوت به من گفتند این عکس خیلی خوبه. من تصمیمم رو گرفتم. من به شما 10 روز فرصت میدم که در پروژه خودتون رو نشون بدین. اگر رضایت داشتم باهاتون همکاری خواهیم کرد. بعد از مدتی به من تلفن کردند و من سر پروژه حاضر شدم و به من گفتند شما عکاسی این فیلم را انجام خواهید داد و با توجه به از کارهایی که از شما دیدم حتما از عهدۀ این پروژه برخواهی آمد. من تا آخرین روز آن پروژه با آقای کیارستمی بودم. مسئول کارهای مختلفی در این پروژه بودم. مانند آماده سازی بازیگرها و صحنه ها.
چرا انصاریان به کیارستمی علاقمند شد؟
انصاریان میگوید با فیلم مسافر به کیارستمی علاقمند شدم. البته زمان تماشای فیلم مسافر هنوز ایشان رو نمیشناختم. بیشتر آقای کیمیایی رو میشناختم. یک روز که در تهران مهمان یکی از فامیلهایمان بودم، به من گفتند تو که علاقمند به سینمایی پیشنهاد میکنم یک فیلم از کارگردان خوب را هم ببینی. و همین اتفاق باعث شد من فیلم «مسافر» از عباس کیارستمی را در سینما ببینم. من خیلی جذب این فیلم شدم. چون همسن با شخصیت اول فیلم بودم با داستان فیلم خیلی احساس همزاد و همذات پنداری کردم. چون به مشکلات افراد شهرستانیهای دور از پایتخت، پرداخته بود. من تمام این مشکلات را از نزدیک احساس کرده بودم. بعد از تماشای این فیلم نظر من به سینمای کیارستمی کاملا عوض شد و تصمیم گرفتم به هر صورتی که شده با ایشان همکاری داشته باشم. بعد از این فیلم وقتی خانه دوست کجاست و کلوز آپ هم ساخته شد آنها را هم دیدم و علاقه من به آقای کیارستمی خیلی بیشتر شد.
عکس برگزیده زلزلۀ رودبار که در مجله Positive ایتالیا در سال 1991 چاپ شد
علیرضا انصاریان در حادثه زلزله رودبار عکسی از لوکیشینهای فیلم «زندگی و دیگر هیچ» ثبت کرد و این عکس به عنوان عکس برگزیده از زلزلۀ رودبار در مجله Positive ایتالیا در سال 1991 چاپ شد و طبق نظر منتقدان تنها عکس از زلزلۀ رودبار بود که بدون نشان دادن خرابه و تلفات، عظمت این زلزله را نشان میداد. بعدها آقای کیارستمی این عکس را به عنوان پوستر فیلم «زندگی و دیگر هیچ» انتخاب کردند. در سال 1992 همزمان با اکران این فیلم در جشنواره فیلم کن، پوستر این فیلم نیز جزو پوسترهای برگزیده این جشنواره انتخاب گردید.
در این کارگاه، سیامک جاوید که در چند فیلم مستند با آقای علیرضا انصاریان همکاری داشت، دربارۀ تجربیات ایشان در فیلمهای «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون» و «طعم گیلاس» با ایشان گفت و گو کردند. در میان صحبتهای ایشان عکسهای ثبت شدۀ علیرضا انصاریان از صحنههای مختلفی از این فیلمها به نمایش در آمد. با توجه به زمان کوتاه کارگاه فرصتی برای سوالات حاضران کارگاه پیش نیامد. اما آقای انصاریان قول دادند تا در فرصتی مناسب ادامه این کارگاه برگزار شود تا دوستان بتوانند سوالاتشان را از ایشان بپرسند. در پایان این کارگاه آقای انصاریان از همکاری آقای یوسف عبدی مدیر محترم اداره فرهنگ و ارشاد مراغه تشکر کردند که برای برگزاری این کارگاه بسیار زحمت کشیدند.
این کارگاه با همکاری انجمن سینمای جوانان مراغه و اداره فرهنگ و ارشاد مراغه برگزار گردید. صحنه آرای این کارگاه خانم فریبا قاسمزادۀ بهنامی بودند و آقای مهدی آذری نیز هماهنگیهای پشت صحنۀ این مراسم را انجام دادند. آنیل محمودزاده مدیریت تصویربرداری این نشست را بر عهده داشت و عکاسان جوان مراغه به نامهای: سحر ابوالقاسمی، محدثه امیری، فرهاد اروانه، سجاد جوانگنجی، محدثه صادقی، ثمین شقاقی، نازیلا شکری، رضا شیرزاد، ایرج محسنی و شقایق مهدوینیا به صورت داوطلبانه پوشش عکاسی این مراسم را بر عهده داشتند.
این گزارش در حال بروزرسانی است.
در ادامه این گزارش، عکسهایی از این کارگاه را باهم میبینیم:
نظرات کاربران