فکرش را نمی کردم شوهر بی غیرتم آدرس و تلفن من را به دوستانش بدهد تا آنها با من…!
به گزارش پایگاه خبری هامپوئیل، زن غمگین میافزاید: ازدواج ما تحمیلی و نوعی معاوضه بود در واقع خانوادهها یک دختر دادند و یکی گرفتند. هنوز سیکلام را نگرفته بودم که پدرم من را وارد زندگی مشترک کرد.
خانواده متمول
پدرم مرد متمول و سرمایه داری بود برای همین افراد زیادی برای او کار میکردند و خواستههایش را بیچون و چرا انجام میدادند.
معرف شوهرم یکی از کارگران پدرم بود. زن جوان به گفته خودش تازه دست به قلم شده بود و داستان و رمانهای عاشقانهاش را در دفتر خاطراتش ثبت میکرد اما پدرش معتقد بود زن باید در آشپزخانه باشد نه این که به کتاب و داستاننویسی مشغول شود.
او ادامه میدهد: بعد از ازدواج ترک تحصیل کردم و پا در خانه شوهر گذاشتم.
بعد از آن بود که تازه متوجه شدم همسرم معتاد به مواد صنعتی است. شوهرم یک کارگاه موزاییکسازی داشت و تعداد زیادی کارگر برای او کار میکردند. کارگرهایش مثل خودش معتاد بودند.
به گفته شوهرم او کارگرهایش را با مواد دوپینگ میکرد تا بیشتر کار کنند. برای مرد معتاد که شب و روزش دود و دم و شب نشینی با دوستان زارتر از خودش بود اصلا زن و فرزند جایگاهی نداشت.
زندگی همراه با اعتیاد
مدام زن تنها با فرزندش چشم به در میدوخت تا شاید خبری از شوهرش شود. زن افسرده میگوید: زندگی مشترک ما تنها به اسم شوهرم که در شناسنامهام ثبت شده بود خلاصه میشد و به معنای واقعی چیزی از حضور یک مرد در زندگیام تجربه نکردم.
شوهرم انواع مواد صنعتی مصرف میکرد و حتی اوایل زندگیمان به دلیل درآمد بالایی که داشت تا مرز ۲۰۰ هزار تومان در روز مواد دود میکرد.
او فکر عجیب و باطلی داشت و مدام میگفت هر نوع مواد صنعتی جدیدی که وارد بازار میشود باید اولین نفری باشد که آن را مزه میکند تا به قول خودش حسرت به دل از این دنیا نرود!
کارهای زشت شوهر
البته تنها ایرادش مصرف مواد صنعتی و بیتوجهی به خانوادهاش نبود. او دست به کارهای عجیب و غریبی میزد که هر شنوندهای را به حیرت وا میدارد.
زن جوان و ماتم زده تعریف میکند: شوهرم وقاحت را به حد اعلایش رسانده بود. آخر چه کسی تلفن و آدرس خانهاش را در اختیار غریبهها قرار میدهد تا آنها زن و فرزندش را آزار دهند؟
شوهرم برای این که مواد مصرف میکرد و توهم میزد این کارها را انجام میداد و با دادن کلید خانه از کارگرهایش میخواست شبها وارد خانهمان شوند.
آمدن مرد غریبه
یک شب که مثل همیشه با دختر خردسالم تنها در خانه بودیم دیدم کلید داخل قفل چرخید و در باز شد. دخترم با ترس به من پناه آورد و با تعجب گفت: «مامان این آقای غریبه کیه که وارد خونه ما شده»؟ مرد غریبه قصد شومی در سر داشت.
وقتی به او اعتراض کردم که در خانه من چه کار میکند؟ با تعجب و گستاخی جواب داد که کارگر کارگاه شوهرم است و او کلید خانه را در اختیارش قرار داده تا پیش من بیاید.
با داد و فریادم پسر غریبه از ترس پا به فرار گذاشت.
شوهرم هر چند وقت یک بار به ما سر میزد و به خاطر توهمش از روی دیوار وارد خانه میشد و بعد از آن با تعجب به من و دخترم نگاه میکرد و میگفت:
شما غریبهها این جا چه کار میکنید؟ مدام در توهمش با لوازم استعمال مواد صنعتیاش صحبت میکرد و آنها را زن و فرزند خود قلمداد و نوازش میکرد.
ادامه تحصیل
چون در خانه تنها بودم و میخواستم از فکر و خیال در بیایم ادامه تحصیل دادم و تا مقطع کاردانی پیش رفتم اما افسوس که یار با من همراه نبود و گیر شوهر متوهمی افتاده بودم که زندگی را برای من تیره و تار کرده بود.
از طرفی دخترم بزرگ و وقت مدرسه رفتناش شده بود و به خاطر رفتارهای زننده و بیقاعده پدرش او هم مثل من دچار افسردگی شده و مدام گوشه گیر و از اطرافیانش فراری بود.
شوهرم بعد از مصرف مواد ادعا میکرد نیروی خاصی دارد و قادر است همه آدمها را نابود کند. او حتی به برادرم که شوهر خواهرش بود رحم نکرد و او را وارد بازی دو سر باخت اعتیاد کرد.
اعتیاد برادر
برادرم مثل او بعد از مصرف شیشه توهم میزد. روزی برادرم توهم زده بود و در پارک فکر میکرد کودک غریبه فرزند خودش است و قصد بردن او را داشت که به جرم آدم ربایی دستگیر و مدتی زندانی شد، همه این اتفاقات شوم زیر سر شوهر بیرحم و بیمسئولیتام بود.
زن تنها و دل مرده بعد از این اتفاقات چمدان لباسهایش را زیر بغلاش میگیرد و برای مدتی با حالت قهر پیش خانوادهاش میرود.
بعد از آن شوهر متوهم دار و ندارش از کارگاه گرفته تا خانه و ماشین را سر مواد میگذارد و آواره کوچه و خیابان میشود. او میگوید: خانواده شوهرم از او بیزار شدند و به خانه راهش ندادند.
اعتیاد زن
حتی پدرم بعد از این ماجرا به همسرم پیشنهاد داد که اگر دست از کارهای ناپسندش بردارد مخارج زندگیمان را خواهد داد اما چون شوهرم یک دنده و مغرور بود قبول نکرد.
به خاطر این رفتارهای زشت همسرم ناراحتی اعصاب و روان گرفتم و مدتی دارو مصرف میکردم اما چون جواب دردها و تنهاییام را نمیداد به مواد پناه بردم.
مدتی گذشت و وقتی دیدم اثری از شوهرم نیست و او کارتن خواب شده است درخواست طلاق دادم و با گرفتن حضانت دخترم از همسر مغرور و متوهمم جدا شدم.
بعد از طلاق به خاطر ناراحتی اعصاب و روان مدام با خانوادهام درگیر میشدم و برای همین پدرم من را به کمپ آورد تا از شر مواد افیونی خلاص شوم و بتوانم مادری پاک برای تنها دخترم باشم.
نظرات کاربران